




اگر قصر شاهی تو واسه من جایی نداره
کــــلـــبـه خاکی قــلبم قابل تــو رو نـداره
گاهي دلـــــــــــــــــــــــم براي خودم تنگ مي شود
گاهي دلــم براي باور هاي گذشته ام تنگ مي شود
گاهي دلم براي پاكي هاي كودكانه ي قلبم مي گيرد
گاهي آرزو مي كنم اي كاش دلـي نبود تا تنــگ شود
تــا خســـــــــــته شود
تــا بشــــــــــــــــكند...
در سقوط هم می توان سهمگین،باشکوه،با صلابت و زیبا بود.
این را آبشار به من آموخت!
این بویی که دارد میآید و همهجا را هم پر کرده، نه بوی سوختهی دماغِ دشمنان است و نه کبابِ خانهی همسایهمان؛ بلکه بوی پاییز و مهر و مدرسه و دانشگاه است! همین جاهایی که برایش سرود میسازند و بیخودی خوشحال میشوند! والله ما که هر کسی را در نزدیکیهای مهرماه دیدیم، طفلکی زانوی غم بغل گرفته بود و به انتظارِ غروب جمعهای بارانی نشسته بود تا زار زار گریه کند!
صبر کنید ببینم؛ اصلا مگر بوی ماهِ مدرسه گریه و زاری دارد؟