


.jpg)
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
وهمین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
همسرم
تا ابد در دل من می مانی
تنهایی و لحظه های پر آشوبم
هی مشت بر این دقیقه ها میکوبم
انگار همیشه رسم دنیا این است
تو حال مرا بپرسی و من … خوبم …
قصه از انجا شروع شد که خیلی عصبانی بود گفت اگه دوستم داری ثابت کن گفتم چه جوری :تیغ رو برداشت و گفت رگتو بزن گفتم: گفتم مرگ و زندگی دست خداست گفت :خب دوستم نداری؛ تیغو برداشتم تو اغوش گرمش جون میدادم اروم زیر لب گفت: اگه دوستم داشتی تنهام نمی ذاشتی
بعضي آدم ها را نميشود داشت؛ فقط ميشود يک جور خاصي دوستشان داشت! بعضي آدم ها اصلا براي اين نيستند که براي تو باشند يا تو براي آن ها! اصلا به آخرش فکر نمي کني آنها براي اينند که دوستشان بداري؛ آن هم نه دوست داشتن معمولي نه حتي عشق! يک جور خاصي دوست داشتن که اصلا هم کم نيست ...! اين آدم ها حتي وقتي که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...!
صنـــــدوق صدقــــــات نيست دل مـــــــن...
کـــه گاهي سکه اي محــــــــــبت در آن بياندازي
و پيش خداي دلـــــــــت فخـــــر بفروشي ...
که مستحـــــــقي را شــــــاد کرده اي
اغشته به تو میشود، روحم، نفسم، بند بند وجودم، وقتی در حصار دستانت، بوسه باران می شوم..