







روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟ ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم. دوستش پرسید : خب چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم ، که بسیار زیبا بود ، ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود. به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیز هوش و دانا ، ولی من ، او را هم نخواستم ، چون....
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
همسرم با صدای بلندی گفت: تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود… ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی..................
121- خانم اولی: من خیلی از پیری می ترسم.خانم دومی: آخه چرا؟ خانم اولی: چون آدم همه چیزهای خوبی که داره از دست می ده، مثل زیبایی، ...خانم دومی: ولی من اصلاً نگران پیری ام نیستم.خانم اولی: خوب معلومه، چون تو چیزی نداری که از دست بدی!!!
122- مرد، این موجود بیچاره!وقتی به دنیا میاد، همه حال مامانشو می پرسن! وقتی ازدواج می کنه همه می گن چه عروس خوشگلی! وقتی می میره همه می گن بیچاره زنش!
123- اگر ديدي مردي در ماشين رو بري خانمش باز کرد...
91- دو راه برای خانم مهندس شدن هست: 1- اینقدر درس بخونی تا خانم مهندس شی. 2- یا اینکه یه شوهر مهندس پیدا کنی
92- يه نفر داشته با زنش دعوا ميکرده که : تو که از من خوشت نميومد پس چرا سر سفره عقد با صداي بلند داد زدي بـــــــــــله زنه ميگه...
از سه نفر هرگز متنفر نباش: فروردینیها، مهریها و اسفندیها؛ چـون بهتـرین هستند!
سه نفر را هرگز مرنجان: اردیبهشتیها، تیریها و دیایها؛ چـون صادق هستند!
سه نفر را هیچ وقت مگذار از زندگیات بیرون بروند: شهریوریها، آذریها و آبانیها؛ چـون به درددلت گوش میدهند!
و باز هم سه نفر را هرگز از دست مده: مردادیها، خردادیها و بهمنیها؛ چـون دوست ِ واقعی هستند
61- ویژگی خانو م ها در زنگی: بزرگترین گناه؟ شوهر نداشتن بزرگترین تفریح؟ شوهر سرکار گذاشتن بزرگترین جهاد؟ شوهر کشتن بزرگترین کار؟ شوهر تربیت کردن بزرگترین شگفتی؟ شوهرعاقل دیدن بزرگترین آرزو؟ داشتن مردی به اسم شوهر!
62- زن: اوه! نیگا کن ببین پشه چه جوری دستمو زخم کرده!! شوهر با بی حوصلگی میگه: ببین محض رضای خدا بس کن، این لوس بازی ها مال وقتی بود که هنوز ازدواج نکرده بودیم !!
63- ابتدا خداوند زمین را آفرید سپس استراحت کرد ، بعد مرد را آفرید سپس استراحت کرد، آنگاه زن را آفرید سپس ...
31- یک روز سه زن که سر یک چیز پیش پا افتاده دعوایشان شده بود در کلانتری با صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه آنها ساکت شدند!
32- مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!